بسم الرحمن الرحیم
الاغ تنها
الاغی تنها در روستایی پیش پیرمرد و پیرزنی زندگی می کرد الاغ های اطراف از او می ترسیدند زیرا اخلاق درستی نداشت و کم حرف می زد زمانی که حرف هم می زد ابرو هایش را به طرف بالا می کشید و چشمانش برق خاصی پیدا می کرد و صدایش کلفت می شد به گونه ای که هر کس آن را می شنید از ترس فرار چه عرض کنم نزذیکش هم نمی آیدو به خاطر همین تنهای،تنها بود و هیچ وقت با کسی به درستی هم صحبت نمی شد و از بوی گند پهن هایی که به بدنش چسپیده بود حتی کسی نزدیک او هم نمی آمد چه پرست در چشمان آبگوشتی و نقلیش نگاه کند از دیگر ویژگی های این الاغ،جدی بودنش بود.می گویند:یک روز این الاغ که بچه بود در مجلسی حضور داشت که در آن مجلس رفیق پدر این نر الاغ،با زبان بجه به او گفت:عزیزم دالی چه کال می کنی؟چند سالته؟این پسرک نره غول که هر چه دربارش بگم کمه جواب داره:مثل خر حرف نزن تو که الاغی.مانند شیر مثل من حرف بزن.اما من کی هستم که دارم این داستان ها را برای شما می گویم داستان جالبی من برادر زاده این الاغم که این داستان ها را از پدرم که برادر این الاغ باشد به خاطر سپردرم.در روستا ما مدرسه الاغ ها نیست پس به آن روستا می روم تا با زندگی با عمویم در آنجا مشغول به تحصیل نیز باشم.حال نمی دانم با آن خان عموم از دست این اخلاق بدش به کدام دره فرار کنم.
قسمت اول:آشنایی
دوستان چشمتان روز بد نبیند که من الاغ چه بدی ها که در مقابل این خر نچشیدم شاعر می گوید:
خران گر کسی تو هین کند............به بود خر بمیرد آن نبیند.
این داستان ادامه دارد.........
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
داستان های کودکانه ,
,
:: برچسبها:
الاغ تنها ,